امید زندگی

نمی خوای موندگار بشی

سلام مهربون سال ۱۹۶۸ بود و مسابقات فشرده المپیک در مکزیکو سیتی مسابقه دو ماراتن هم در حال اجرا بود دوندگان باید مسافتی حدود ۴۲ کیلومتر رو طی می کردند! جمعیت در ورزشگاه موج می زد دونده ها که به آخر مسابقه نزدیک می شدند یکی یکی به ورزشگاه می رسیدند رقابت تنگاتنگ و نفس گیری بود و بالاخره یکی شون تونست از نوار خط پایان عبور کنه بقیه هم بترتیب می رسیدند و بلندگو اسامی و زمان طی شده شون رو اعلام می کرد ورزشگاه آرام آرام داشت از جمعیت خالی می شد که صدای بلندگو همه رو میخکوب کرد صبر کنید ، هنوز یه نفر دیگه مونده که با فاصله زیادی از بقیه داره میاد ...
7 تير 1393

قدری درنگ

آغازین ساعات روز ۱۲ ژانویه ۲۰۰۷ بود مردم زیادی در ایستگاه مترو رفت و آمد می کردند ضبط با دوربین مخفی شروع شد فردی که کلاه بیس بال داشت شروع به نواختن ویولن کرد و شش قطعه از شاهکارهای موسیقی را پیاپی نواخت کسی توجه نمی کرد و همه شتاب زده از کنارش می گذشتند پسر کوچولوئی ایستاد و اونو نگاه کرد مادرش کشان کشان از اونجا دورش کرد در طول ۴۳ دقیقه ای که ویولن زد ۱۰۹۷ نفر از کنارش عبور کردند ۷ نفرهم مکثی کردند ، انعامی دادند و رفتند و حدود ۳۲ دلار از رهگذران دستمزد دریافت کرد هیچ کس نمی دونست نوازنده ، جاشوا بل استاد موسیقی است ال...
7 تير 1393

شما خدا هستید؟

سلام مهربون پسر کوچولوی دست فروش با حسرت به بچه ها نگاه می کرد. آخه هر کدوم شون یه بادبادک هوا کرده بودند و کلی باهش ذوق می کردند. پرسید : آقا بادبادک چنده؟ جواب شنید : برو مزاحم نشو. دوباره گفت : آقا چند؟ مرد با اخم گفت : پنج هزار تومن. اشک توی چشم های پسرک حلقه زد و در حالی که زل زده بود به بادبادک های رنگارنگ ، عقب عقب رفت. آقائی که در حال عبور بود اونو دید و بهش گفت : پسرم دوست داری یکیش مال تو باشه؟ و بی اینکه جوابی بشنوه ، برق شادی و تعجب رو توی چشم های پسر کوچولو دید. پس پنج هزار تومان به بادبادک فروش داد و گفت عزیزم یکیش رو انتخاب کن. و ادامه...
7 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امید زندگی می باشد